چاره‌ای ندارم جز نوشتن وقتی نای حرف زدن برایم نمانده است. اینجا خلوت است می‌نویسم. و گرنه از گفتن غم پرهیز دارم ولی اگر ننویسم قالب تهی می‌کنم.

من همیشه از مواجهه با این روزها می‌ترسیدم،حالا درست وسط آن ایستاده‌ام.

کاش کابوس بود. 

کاش هیج کدام از این روزها نبود. 

قلبم دیگر در سینه‌ام بند نمی‌شود

هر چقدر تلاش می‌کنم خودم را مشغول نگه دارم، جز خیره ماندن به گوشه‌ای نتیجه دیگری عایدم نمی‌شود.

 من عمیق معتقدم گاهی باید در آغوش خدا تا می‌توان گریست. ولی توان گریه هم دیگر ندارم.

آه.


مشخصات

آخرین جستجو ها