کسی جز خودم نمیتواند کاری کند.

خودم باید دست به کار شوم و بلند شوم از این رخوت و بی‌حوصلگی. از این فقط تلنبار شدن کارها بر هم.

.

پیش دانشگاهی که بودم رو تخته مقابل چشم‌هایم نوشته بودم. سرباز این میهن شوم، خون دلِ دشمن شوم . و حالا هیچ خبری از آن شور و هیاهوی آخر نوجوانی نیست و جای همه آن دغدغه‌ها روزمرگی عبث‌آلود جا خوش کرده است.

.

امروز که این خبر سهمگین نفسمان را در سینه حبس کرد.

با خودم بارها گفتم. سردار سهمش را ادا کرد تا ابد، اما من چی؟ حتی در راه هستم؟

.

کاش این غم ما را بلند کند. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها